
خسته شدم مي خواهم در آغوش گرمت آرام گيرم.
خسته شدم بس كه از سرما لرزيدم...
بس كه اين كوره راه ترس آور زندگي را هراسان پيمودم زخم پاهايم به من ميخندد...
خسته شدم بس كه تنها دويدم...
اشك گونه هايم را پاك كن و بر پيشانيم بوسه بزن...
مي خواهم با تو گريه كنم ...
خسته شدم بس كه...
تنها گريه كردم...
مي خواهم دستهايم را به گردنت بياويزم و شانه هايت را ببوسم...
خسته شدم بس كه تنها ايستادم....
نظرات شما عزیزان:
شبنم 
ساعت21:32---17 آبان 1392
به سلامتی اون پیرمردی که وقتی ازش پرسیدن عشق چیست گفت همونی که منو پیر کرد
سحر 
ساعت15:32---26 ارديبهشت 1391
به اين غروب غريبم بخند حرفي نيست طلسم اشک مرا با فريب دزديدند تو هم براي فريبم بخند حرفي نيست.
|